امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

سلام...

                   سلام گوگوری مگوری          سلام نون تنوری          سلام کتری و قوری          تو که سنگ صبوری          کریستال و بلوری          فدات بشم چه جوری؟؟       ...
17 آبان 1391

نقاشی همایی

ا این نقاشی رو هما جانم کشیده و پارسال چند روز قبل از تولد شما به من هدیه داد. الان توی اتاقت هست . اما شاید بر اثر زمان از بین بره. مخصوصا که آب و هوای اینحا مرطوب هم هست و هیچ کاغذی به شکل اول خودش باقی نمیمونه. دلم میخواست که این اثر برای همیشه یادگاری بمونه و فکر کردم که اینجا بهترین جاست. این نقاشی رو خیلی دوست دارم منو یاد روزهای تنهایی و دوری از بابا و همراهی تو توی روزهای آخر بارداریم میندازه. یاد روزهایی که به من امید و نوید تولد نی نی دوست داشتنی مو میداد. یادت باشه که بعدها حتما از هما خانومی تشکر کنی.   ...
16 آبان 1391

واکسن یک سالگی

  سلام پسر نازنینم بهدادی امروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدی. ساعت نه بود که صدای قشنگتو شنیدم و اومدم پیشت. صبحانه تون رو میل فرمودین و یه لباس سرهمی راحت تنت کردم و آماده شدم که بابایی بیاد دنبالمون تا بریم مرکز بهداشت و واکسن یکساله گی تو بزنیم. واکسن ام ام آر. لباست خیلی قشنگ و راحت بود. منو یاد اون موقعی انداخت که سر کار می رفتم و شب به شب از بازار تجریش بر می گشتم خونه و یه دست فروش توی هوای سرد داد می زد که آخریه آخریه. این لباس  رو دست اون فروشندهه دیدم و دلم نیومد که آخرین دشتش رو بی تفاوت از کنارش بگذرم. ازش رد شده بودم اما برگشتم و اونو خریدم و اومدم خونه و دادمش به مامانم که برام نگه داره تا...
15 آبان 1391

عید غدیر 91

  سلام بهدادم. پاره تنم امروز روز بعد از عید غدیر سال نود و یک هست. مامان پری اینا امروز صبح ساعت پنج بی سرو صدا برگشتند به تهران و ما خواب بودیم و باهاشون خداحافظی نکردیم. این دو روزی که پیشمون بودند خیلی خوب بود. تو که حسابی بهت خوش گذشت و میدونم الان که از خواب بیدار بشی و ببینی که خونه سرو ساکت و خلوته و هیچ کی دور و برت نیست کسل و بی حوصله میشی. اما خوب چکار میشه کرد؟ نه اونا مبتونند از کار و زندگیشون بزنند و همش پیش ما باشند و نه ما می تونیم که از کار و زندگیمون بزنیم و همش بریم تهران . این دو روزه یاد گرفتی و پشت هم می گی نه نه نه نه خیلی کش دار وغلیظ هم میگی . این دو شب وقتی که می خواستیم بخوابیم ...
14 آبان 1391

شب عید غدیر

    سلام نازنینم امروز جمعه ١٢ آبان ٩١ هست ساعت ده و نیم شبه. امروز صبح مامان پری اینا اومدند پیشمون تا هم عید غدیر پیشمون باشند و هم یه جشن تولد کوچولو هم برات بگیریم. از صبح تا حالا بغل همه رفتی. با همه بازی کردی و کیف کردی. به قدری با همه شادی کردی و از خنده ریسه رفتی که نگوووووو. اصلا بی قراری و غریبی نکردی. توی مراسم جشن تولدت حسابی حرکات موزون کردی و شادی کردی. خیلی روز خوبی بود همه دور هم بودیم و به همه خوش گذشت. امیدوارم که سالهای سال همه با هم شاد و خندان باشیم و همیشه برای مراسم شادی دور هم جمع باشیم. تولدت مبارک بهداد گلی. ...
12 آبان 1391

مرغک نوک طلایی

      دیروز، تنها یک خاطره است.  آن را با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش بپذیر و به نرمی عبور کن  و فردا فقط یک رویاست، رویایی که باید با برنامه‌ریزی به هدفی ارزشمند تبدیل شود.  اما در این لحظه! اگر خوب زندگی کنی،  لحظه‌ات را سرشار از تلاش و امید سازی، و در عین‌حال شاد و خوشحال باشی٬  خواهی دید که هر دیروزت خاطره‌ای زیبا خواهد بود و هر فردایت تصویری از امید.       سلام جوجه قشنگه بهداد گلی هفت آبان مصادف با روز جشن تولدت. بر حسب اتفاق رفتیم یکشنبه بازا...
11 آبان 1391

همه چیز زیر سر من است

    سرم را روی شانه هایت می گذارم تا همه بدانند "همه چیز" زیر سر من است "ساحل زیبای بندر انزلی" ٩١.٨.٥     سلام بهدادی دور روز قبل از تولدت خیلی خوشحال بودیم و روز جمعه هم بود و به یاد آخرین جمعه ای که هنوز توی شکمم بودی با بابایی رفتیم ساحل بندر انزلی پیکنیک. شما رو روی ساحل رها کردیم تا هر کاری که دلت میخواد بکنی و بازی کنی و شاد باشی. به گوش ماهی ها دست می زدی و شنها رو توی مشتت می گرفتی و پرت می کردی و خوشحالی می کردی. روز خیلی خوبی بود و سه تایی لب ساحل نشسته بودیم و شما هم مشغول ماسه بازی.   بابایی ...
9 آبان 1391